کد خبر 12891
تاریخ انتشار: ۱۲ آبان ۱۳۸۹ - ۱۵:۰۱

رضا رويگري که اين روزها مجموعه تلويزيوني "مختارنامه" را به روي آنتن دارد در گفت‌وگويي با "جام جم" در خصوص تاثيرگذارترين سکانس‌هاي اين سريال گفته است: آن صحنه‌اي که حضرت ابوالفضل (ع) مي‌آيد مشک آب را پر کند، سنگ را به گريه وا مي‌دارد. به نظر من اين صحنه از

به گزارش مشرق، بازيگر نقش کيان از انتقام از حرمله و شمر نيز به عنوان خاطره‌سازترين صحنه از بين سکانس‌هايي که خود در آن حضور داشته ياد مي‌کند: در صحنه‌هاي آتش‌سوزي مکه من حضور نداشتم، اما احساس مي‌کنم خيلي خوب کارگرداني شده است. البته اينها سکانس‌هايي هستند که من در آنها نبوده‌ام. از بين بازي‌هاي خودم صحنه‌هاي مربوط به جنگ کيان با حرمله و شمر را خيلي دوست دارم. حتما مي‌دانيد که شمر معروف را کيان ايراني مي‌کشد. اين نکته در تاريخ آمده است.
رويگري در ادامه اين گفت‌وگو از حوادثي که سر صحنه اين سريال پيش آمده گفته و حجب و حياي ايراني کيان و وجه تمايز اين سرباز ايراني نسبت به رزمجويان عرب. وي که در فيلمنامه مجالي براي پاسخ به نوع نگاه تمسخرآميز خواهر مختار نداشته در بخش ديگري از اين مصاحبه به دفاع از هويت کيان پرداخته است. برگزيده اين مصاحبه را در ادامه مي‌خوانيد.
براي ساعت و عينک و انگشتر سياهي لشکر، تمام لشکر بايد به عقب برمي‌گشت
ديالوگ‌هاي ميرباقري برايم جذابيت داشت. مثل جعبه سربسته‌اي بود که دوست‌داشتي بازش بکني و ببيني داخل آن چه نوشته شده است. به هر حال بازيگري حرفه سختي است. مي‌گويند هر که طاووس خواهد، جور هندوستان کشد. پخش "مختارنامه" پس از 40 هفته به پايان مي‌رسد، اما اين سريال مثل يک پازلي است که با دقت چيده شده است. شما يک اتاق را در نظر بگيريد که در آن کلي قطعات پازل روي هم تلنبار شده است. يک نفر دانه‌دانه اينها را پيدا کرده و کنار هم چيده است. هزاران پلان اين سريال با حوصله تدوين شده است.براي هر پلانش کلي زحمت کشيده‌اند. در يک پلان5 ثانيه‌اي يک لشکر تاخت مي‌کند و از اين سو به آن سو مي‌رود. هر برداشت اين پلان يک صبح تا ظهر طول مي‌کشد. ميرباقري حواسش به اين نکات بود که چرا فلان هنرور ساعتش را درنياورده و دستش برق زده است يا چرا فلاني عينک داشته يا انگشترش را بيرون نياورده است. به خاطر اين اشکالات تمام لشکر بايد به عقب برگردد و صحنه دوباره گرفته شود. وقتي به روزهاي ضبط مختارنامه فکر مي‌کنم مي‌بينم خدا چه صبري به همه ما داده بود.
چرا همه بلاها سر تو مي‌آيد؟
موقعي که صحنه جنگ سکانس‌هاي آخر را مي‌گرفتيم دچار حادثه شدم. قرار بود کنار يکي از لشکريان بنشينم و با شمشير به بغل بدن او بکوبم. بعد اين پلان يک جوري به نظر مي‌آمد که انگار من در سينه‌اش ضربه‌اي وارد کرده‌ام. اين فرد بشدت به من نزديک بود. من مراقب بودم که شمشير به بدنش نخورد. اينقدر به من چسبيده بود که شمشير به پاي خودم خورد. شمشير کفش و جورابم را پاره کرد و به داخل پايم فرو رفت. دکتر به من گفت تو خيلي شانس آورده‌اي. چون اين منطقه پر از خرده استخوان است. اگر اينها ايراد پيدا مي‌کردند تو تا آخر عمرت لنگ مي‌زدي. پاي من را بخيه زدند، اما فردايش حجم مچ پايم 2 برابر شد. يادم مي‌آيد که پايم باد کرده بود و در کفش فرو نمي‌رفت. آن روزها مي‌خواستند صحنه جنگ‌ها را تصويربرداري کنند. در يکي از صحنه‌هاي ديگر بازيگر روبه‌رويم با تبر جنگ رو در روي من مي‌جنگيد. هنگامي که تبر را مي‌چرخاند سر تبر درآمد و خورد توي ابروي من. داوود ميرباقري در بيمارستان گفت چرا همه بلاها سر تو مي‌آيد؟ فردايش دور چشمم به اندازه يک بادام متورم شد. آقاي ولدبيگي من را جوري گريم کرد که ضرب خوردگي زير چشمم اصلا معلوم نشود. ميرباقري گفت اين گريم را پاک کن. تو در جنگ حضور داشته‌اي و اين جراحت به نقشت مي‌خورد. با همان چشم ضرب خورده جلوي دوربين رفتم.
دوست داشتم سوارکاري‌ام ايراني باشد
دوره‌هاي آموزشي سوارکاري و شمشيربازي را رفتم چون مي‌خواستم جور ديگري سوارکاري کنم. دوست داشتم سوارکاري‌ام ايراني باشد. اگر اين سريال را دقيق ببينيد متوجه مي‌شويد که تاخت‌هاي من با تاخت سپاهيان عرب فرق مي‌کند. تاخت شخصيت کيان دلاورانه و يک دستي است. کيان يک دستش را به دهان اسب مي‌گيرد و خيلي استوار اسب را هدايت مي‌کند.
کيان حجب و حياي ايراني و در عين حال دلاوري يک رزمنده را دارد
نوع نشستن کيان روي اسبش با عرب‌ها فرق دارد. عرب‌ها وقتي روي اسب مي‌نشينند حالتي خميده دارند، اما او استوار روي اسب نشسته است. کيان وقتي به خواستگاري خواهر مختار مي‌رود عرق شرم روي پيشاني‌اش مي‌نشيند. با اين که او به عموي مختار خواسته‌اش را گفته و نزد خود مختار نرفته است. اعراب اين شرم و خجالت را ندارند. چون برايشان چند همسره بودن هم عادي است. کيان حجب و حياي ايراني و در عين حال دلاوري يک رزمنده را دارد. رزمندگان ما در جبهه‌هاي جنگ تحميلي دلاورانه مي‌جنگيدند. کيان در جنگ‌ها رشادت به خرج مي‌دهد و به هيچ وجه عقب‌نشيني نمي‌کند. مختار بعدها او را وزير اطلاعات خودش مي‌کند. تمام اعراب از کيان مي‌ترسيدند. جاهل‌هاي قديمي ايراني چاقو و قمه مي‌کشيدند، اما اگر مي‌خواستند از کوچه‌اي رد شوند که در آن زني حضور داشت خجالت مي‌کشيدند و سرشان را پايين مي‌انداختند. اين حجب و حيا در فرهنگ ايراني ما هست.
ماجراي قيام مختار را کيان طرح‌ريزي مي‌کند
کيان در مدائن زندگي مي‌کرده و مدائن هم جزو ايران آن زمان بوده است. کيان يک شاهزاده بوده اما در آن شرايط خواهر مختار به او مثل يک برده نگاه مي‌کند. خواهر مختار مي‌گويد ما فاتح ايرانيم. من با يک ايراني ازدواج نمي‌کنم. کيان و مختار از بچگي با هم دوست بوده‌اند. در يک سنيني دشمن و خصم معنايي ندارد. يک دختر و پسر از قبيله خصم عاشق هم مي‌شوند و با هم ازدواج مي‌کنند. ماجراي قيام مختار را کيان طرح‌ريزي مي‌کند. کيان مختار را تشويق به رزم مي‌کند، اما مختار ميلي به اين اقدام ندارد. او مي‌گويد: من مي‌خواهم به کارهاي مزرعه‌ام برسم. چون کيان ايراني بوده اعراب حرف او را قبول نمي‌کرده‌اند. کيان مختار را جلو مي‌اندازد. چون پدر مختار فاتح ايران بوده و خانواده اصيلي داشته است. کيان چون در بين اعراب زندگي مي‌کند يک جاهايي لباس اعراب را بر تن مي‌کند.
سر من بايد مثل هندوانه از وسط دوتکه مي‌شد
در اين سريال يک نيروي معنوي داشت ما را کمک مي‌کرد. يادم مي‌آيد سر صحنه يک بار در حال سوارکاري بودم که اسب مرا به پايين پرتاب کرد. سر من بايد مثل هندوانه از وسط دوتکه مي‌شد، اما انگار يک نفر دستش را زير سرم گذاشت و آن را آرام بلند کرد. خدا را شکر کوچک‌ترين آسيبي نديدم. واقعا مثل معجزه بود. داوود ميرباقري ايستاده بود و با تعجب من را نگاه مي‌کرد.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس